بیست رباعی خطاب به خیام
1404/2/1

می می کند اندوه گران را نابود.
آن نغزسرا چه‌قدر سنجیده سرود:
«من بی می ناب زیستن نتوانم.»
خیام! به فرزانگی‌ات باد درود.
۸ فروردین ۱۴۰۴


خیام! شراب با تو خوردن چه خوش است!
دل بر سخنان تو سپردن چه خوش است!
بی شعر و شراب زندگانی خوش نیست.
با می غم دل ز یاد بردن چه خوش است!
۱۰ فروردین ۱۴۰۴


خیام! دلم پر است از اندوه گران
از زندگی پر از عذاب و خفقان.
بی تلخی می عمر به تلخی گذرد.
بی سرمستی چه‌گونه باشم شادان؟
۱۱ فروردین ۱۴۰۴

خیام! زمین دوزخ محنت‌بار است.
آزاده در آن یکسره در آزار است.
در بند ستمها و جفاهاست اسیر.
از فرط عذاب و زجر حالش زار است.
۱۱ فروردین ۱۴۰۴

خیام! زمین پر است از جور و جفا.
ناکام در آن زیسته‌اند عاشقها.
آگاه در آن نزیسته با شادی.
آزاده نبوده دل‌خوش و کام‌روا.
۱۱ فروردین ۱۴۰۴

خیام! نمی‌توان شد از می غافل.
می پاک کند غبار غم را از دل.
از رنج نجات می‌دهد سرمستی.
از هشیاری نیست به جز غم حاصل.
۱۱ فروردین ۱۴۰۴

خیام! زمین پر شده است از بیداد.
آزاده اسیر است و ستم‌کار آزاد.
خون است دلم، آه، از این جور و جفا.
از این‌همه بیداد هزاران فریاد.
۱۲ فروردین ۱۴۱۴

خیام! چرا به جای می غم بخوریم؟
خوشتر باشد که باده نم نم بخوریم.
تا بلکه غم از خاطر ما پاک شود
با هم می غم‌زدا دمادم بخوریم.
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

خیام! زمانه‌ای‌ست بدخواه و شرور.
هستیم در آن از غم سنگین رنجور.
گر می نخوریم، می‌کُشد غم ما را.
تنها می غم‌کُش است زایای سرور.
۱۳ فروردین ۱۴۰۴

خیام! کند سرخوشمان جامی چند.
پاکیزه از اندوه کند جان نژند.
می داروی درد دل غمگینان است.
با می نرساند به دل، اندوه، گزند.
۱۳ فروردین ۱۴۰۴

خیام! بیا تا دل خود شاد کنیم.
با باده‌اش از بند غم آزاد کنیم.
ویرانه شدیم بس که محنت بردیم.
با می، دل ویران‌شده، آباد کنیم.
۱۳ فروردین ۱۴۰۴

خیام! می از غم دل و جان شسته کند.
سرمستی‌اش آسوده و وارسته کند.
آرامش و تسکین به دل و جان بخشد.
رخصت ندهد که غم تو را خسته کند.
۱۳ فروردین ۱۴۰۴

پیوسته بزن جام به جامم، خیام!
مگذار که بی باده بمانند دو جام.
فرصت مده تا چیره شود غم بر ما.
با باده برانش از دل، آرام آرام.
۱۳ فروردین ۱۴۰۴

پیوسته بزن جام به جامم، خیام!
بگذار که سرمست بمانیم مدام.
گر تلخ و گس است، بی‌گمان نوشین است
زیرا که کند می‌زدگان را خوش‌کام.
۱۴ فروردین ۱۴۰۴

خیام! شراب بس هنرها دارد.
در خاطر ما بذر صفا می‌کارد.
می‌روبد و می‌شوید و از دل غم را
می‌راند و جای آن خوشی می‌آرد.
۱۵ فروردین ۱۴۰۴

خیام! مخور غم جهان گذران.
خود را برهان از غم و اندوه گران.
تا شاد توان بود، چرا غم بخوریم؟
می نوش که شوید غم چرکین از جان.
۱۸ فروردین ۱۴۰۴

خیام! مشو ز باده‌نوشی غافل.
کز عمر جز افسوس نباشد حاصل.
بی می دل آزاده غم‌آگین باشد.
شوید می ناب زنگ غم را از دل.
۲۳ فروردین ۱۴۰۴

خیام! می صاف و صفابخش خوش است
آن می که کند سرخوش و سازد سرمست
غم را برد از خاطر و شوید از دل
از خانه‌ی اندیشه براند دربست.
۲۳ فروردین ۱۴۰۴

خیام! من و تو غم فراوان خوردیم.
فرسوده شدیم از غم و افسردیم.
بیداد زمانه کرد ما را دل‌خون.
از جور خزان هم‌چو گلی پژمردیم.
۲۴ فروردین ۱۴۰۴

خیام! چه گلها که خزان پرپر کرد.
بیداد چه شعله‌ها که خاکستر کرد.
نوشیم نبید تا فراموش کنیم
بدها که زمانه‌ی ستم‌پرور کرد.
۲۴ فروردین ۱۴۰۴

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا