وقتی محسن زنگ زد و خبر داد که آقامهدی فوت شده، دارد میرود بهشت زهرا، مراسم کفن و دفنش؛ با آنکه ناخوشاحوال بودم ولی گفتم من هم میآیم. مگر میشد نروم؟ آن هم به مراسم کفن و دفن کسی که کلی خاطرهی فراموشنشدنی ازش داشتم و یکبار فرشتهی نجاتم شده و جانم را خریده بود. به هر مصیبتی بود بلند شدم، آماده شدم، راه افتادم سمت بهشت زهرا... |